پيام
+
*گفتي تا انگشـت هاي دستت روبشماري برميگردم،
کجايي کــه ازمردم شهرانگشت گدايي مـيکنم …*
* صحرا *
92/4/6
*عاطفه*
عااااااالي بود
פֿواهر کوچيکہ
مرسي عاطفه جونم@};-
در انتظار آفتاب
اي جونم
פֿواهر کوچيکہ
:)
פֿواهر کوچيکہ
نه عمو عاشقي مال وقتيه که آدم واسه اين سوسول بازيا وقت داره و تنها مشکلش يار سفر کرده است دلم پره... فيد غمگين ميزنم خالي شم...
פֿواهر کوچيکہ
نه عمو جون ميگم عاشقي واسه آدمايي که دلشون خوشه نه من...:(
פֿواهر کوچيکہ
:'( عمو ديگه اميد ندارم...
פֿواهر کوچيکہ
@};- ممنون عمو
پيام رهايي
عجب گداي سمجي!!!...گداي محبت که باشي زمان از دستت ميرود ...مکانها کمرنگ ميشوند....و آوارگي جزء ذاتي زندگيت ميگردد...خداکنه يه ذره محبت خدا داشته باشيم که اونوقت خواهيم گفت...آنکس که ترا شناخت جان را چه کند....فرزند و عيال و خانمان را چه کند....
פֿواهر کوچيکہ
@};- ممنون جناب رهايي گدا اگه سمج نباشه که چيزي گيرش نمياد :دي
פֿواهر کوچيکہ
:) ممنون ولي چرا بامزه:-/
پيام رهايي
بله...درسته...گر گدا کاهل بود تقصير صاحبخانه چيست؟.... سماجت در ذات گدائي هست چه گداي سيم و زر ...چه گداي محبت....چه گداي معرفت....و....
פֿواهر کوچيکہ
:D @};- ماشالا ادبياتتون فوله فوله ها...
پيام رهايي
نه بابا ...اين حرفا چيه...بايد رفت راه بسيار است.... :)
פֿواهر کوچيکہ
:) عاليه...